-
پیرمرد منتظر
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1398 04:32
پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:«آقا پسر شما اینجاست.» پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می کشید، جوان یونیفرم پوشی را که...
-
نمایشنامه آواز ستاره ها
شنبه 5 مردادماه سال 1398 02:23
نمایشنامه آواز ستاره ها نویسنده: مهرداد کورش نیا برای دانلود متن نمایشنامه به ادامه مطلب مراجعه فرمایید. http://s9.picofile.com/file/8367908434/%D8%A2%D9%88%D8%A7%D8%B2_%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%87_%D9%87%D8%A7.pdf.html
-
نمایشنامه بازی با کلمات یا رمز گشایی از یک واقعیت تلخ
شنبه 5 مردادماه سال 1398 02:19
آدم ها : یک بانوی جوان صحنه : یک فضای باز و کاملا سفید که در کنجی از آن یک تاب قرمز دیده می شود ... دریایی مواج و مرغان خوش آواز دریایی در تدارک قوت روزانه ... صدایی شبیه بمب ... فضا دود گرفته و ناپیداست و گویی بانویی درخشنده و غریب به اینجا افتاده است . او بر می خیزد با دردی و جیغی ژرف و هولناک... نمی داند چرا...
-
نمایشنامه من کسی را نکشتهام، لطفاًًً مرا بکشید!
شنبه 5 مردادماه سال 1398 02:16
من کسی را نکشتهام، لطفاًًً مرا بکشید! نوشته: فتحاله نیازی شخصیتهای نمایش: آقای ژان هی های صحنه تاریک است، نور صحنه میآید. مردی که موهایش را کاملاً تراشیده، زیر نور نمایان میشود، نور میرود، نور دیگری روشن میشود. یک توده سیاه بزرگ روی چهارپایهای بلند که بیشباهت به یک مرد چاق سیاهپوش با کلاهی عجیب نیست،...
-
نمایشنامه مرگ بازی
شنبه 5 مردادماه سال 1398 02:13
مرگ بازی نوشته: محمدرضا قاسمی برداشتی آزاد از شعر "غلتِ نازی، منُ دکترُ مدادِ زردم" سروده "حسین پناهی" براى جغد بیپناه قصهها اشخاص بازی: مرد رویا دکتر مرگ بازی نوشته: محمدرضا قاسمی برداشتی آزاد از شعر "غلتِ نازی، منُ دکترُ مدادِ زردم" سروده "حسین پناهی" براى...
-
نمایشنامه بازی به توان عشق
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1393 00:24
نمایشنامه بازی به توان عشق مناسب گروه آموزشی دبیرستان نویسنده : مهرداد معماری آدم ها حسین مجتبی رضا محمد قاسم توضیح صحنه در صحنه تعدادی چهار پایه و اشکال هندسی دیده می شود.نقاشی تعدادی نخل بر روی پارچه ای کهنه درعمق صحنه خودنمایی می کند. 5 بازیگر هرکدام پشت اجسام صحنه پنهان و پراکنده اند.دو نوازنده ی دف و سنتور در دو...
-
جوان و تاریخ/سعدی
جمعه 21 شهریورماه سال 1393 22:10
پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد . بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید . وقت ضرورت چو نماند گریز دست بگیرد سر شمشیر تیز ملک پرسید چه می گوید . یکی از وزرای نیک محضر گفت ای خداوند همی گوید : والکاظمین الغیظ والعافین عن الناس ملک را...
-
نمایشنامه کمدی: سمفونی احمق ها/محمد جواد صرامی
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 22:12
با صلاح دید دوست هنرمند و ارجمند جناب آقای صرامی ؛ نمایشنامه را می توانید در وبگفتار ایشان به آدرس زیر مشاهده و ملاحظه نمایید. ضمن آن که صمیمانه از ایشان بابت اظهار لطف و محبتشان تشکر می کنم. http://mjavadsarrami.blogfa.com
-
نمایشنامه کمدی ادب مرد به ز دولت اوست / ایرج پزشکزاد
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 22:07
پزشکزاد در سال ۱۳۰۶ خورشیدی با اصلیت بهبهانی در تهران زاده شد. وی پس از تحصیل در ایران و فرانسه در رشتهٔ حقوق دانشآموخته شد و به مدت پنج سال در ایران به قضاوت در دادگستری مشغول بود. وی کار نویسندگی را در اوایل دههٔ ۳۰ با نوشتن داستانهای کوتاه برای مجلات و ترجمهٔ آثار ولتر، مولیر و چند رمان تاریخی آغاز کرد.ایرَج...
-
قصه پسر تاجر
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 21:28
تاجر ثروتمندی بود که فقط یک بچه داشت و این بچه پسری بود خیلی نااهل و بی خیال. همیشه خدا دنبال کارهای بد می رفت و با کسانی رفاقت می کرد که نه به درد دنیا می خوردند و نه به درد آخرت. پدرش هر چه نصیحتش می کرد با رفقای ناباب راه نرو, فایده نداشت. با این گوش می شنید و از آن گوش در می کرد. تاجر خیلی غصه می خورد و مرتب می...
-
شاهزاده ابراهیم و فتنه خونریز
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 21:27
در روزگار قدیم پادشاهی بود که هر چه زن می گرفت بچه گیرش نمی آمد و همین طور که سن و سالش بالا می رفت, غصه اش بیشتر می شد. یک روز پادشاه نگاه کرد تو آینه و دید موی سرش سفید شده و صورتش چروک خورده. از ته دل آه کشید و به وزیرش گفت «ای وزیر بی نظیر! عمر من دارد تمام می شود؛ ولی هنوز فرزندی ندارم که پس از من صاحب تاج و تختم...
-
هفت برادران
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 21:24
یکی بود؛ یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. زنی بود که هفت تا پسر داشت و خیلی غصه می خورد چرا دختر ندارد. مدتی گذشت و برای بار هشتم حامله شد. وقتی می خواست بچه اش را به دنیا بیاورد, پسرانش گفتند «ما می رویم شکار. اگر دختر زاییدی, الک را جلو در آویزان کن تا ما برگردیم خانه و اگر باز هم پسر به دنیا آوردی تفنگ را آویزان...
-
کدو قلقله زن
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 21:22
یکی داشت؛ یکی نداشت. پیرزنی سه تا دختر داشت که هر سه را شوهر داده بود و خودش مانده بود تک و تنها. روزی از روزها از تنهایی حوصله اش سر رفت. با خودش گف «از وقتی دختر کوچکترم را فرستاده ام خانه بخت, خانه ام خیلی سوت و کور شده, خوب است بروم سری بزنم به او و آب و هوایی عوض کنم.» پیرزن پاشد چادرچاقچور کرد؛ عصا دست گرفت و...
-
قصه آه - صمد بهرنگی
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 21:20
یکی داشت؛ یکی نداشت. تاجری سه تا دختر داشت. روزی از روزها تاجر می خواست برای تجارت به شهر دیگری برود و به دخترهایش گفت «هر چه دلتان می خواهد بگویید تا برایتان بیارم.» اولی گفت «برای من یک پیراهن بیار.» دمی گفت «برای من جوراب بخر.» دختر کوچکتر گفت «من گل می خواهم که بزنم به موی سرم.» تاجر رفت پی کسب و کارش و وقت برگشتن...
-
مجموعه 18 نمایش استاد بهرام بیضایی
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 21:06
مجموعه دو جلدی دیوان نمایش شامل تمام ۱۸ نمایشنامهی نوشتهی بهرام بیضایی، کارگردان و نویسندهی شهیر ایرانی است در قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷ و بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۹ میباشد. به گفتهی شهلا لاهیجی، ناشر این اثر، مجلدهای سوم و چهارم این کتاب نیز در راه است که شامل نمایشنامههای نوشته شده در بعد از انقلاب میشود. نام:...
-
خواستگاری های آینده
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 01:52
من خیلی قشنگم مگه نه؟ صدا : مبارکه ! مبارکه ! ماهیانه ما فراموش نشه. ( صدایه رفتگر شهرداری). دختر : اه ... شما که دیشب ماهیانه گرفتین. چقدر پول می گیرین. حالا باشه! تو رو خدا گریه نکنین. چی عیدی بدم ؟ باشه. چون امشب یه شب خیلی بزرگه برایه من یه عیدی ناقابل( ده هزار تومن ) پیش ما دارین. فعلا برو خواستگار تو رو در خونه...
-
قصه های مموش (۱۸)
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 16:10
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 تیسه! مو بودم و ابی و اسی و ساسان. قرار نهاده بودیم ظهر که همه ی همساده ها خوابن و گنجیشک هم تو کوچه پر نمی زنه بریم سبخی تیسه. بچه های آبودان بعد از گلوله بازی و قبل از کفتربازی خوراکشون همین تیسه زدن تو سبخی ها و جوقا بود. ساسان چون که بچه ی...
-
قصه های مموش ( ۱۷ )
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 03:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA زنگ انشا او وختا که مدرسه یی بودم یادش به خیر زنگ های انشا هر چی دلمون می خواست جلو معلممون می خوندیم اونم نمی تونست بهمون بگه نخون چون که زنگ انشا بود. او روز که از مدرسه اومدم خونه اصلا حالم خوب نبود. یعنی یه جور سر درد اومده بود سراغم که انگار سرم می خواست بپُکه. آخه تو...
-
قصه های مموش ( ۱۶ )
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 15:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ماه رمضون (2) نوشته مهرداد معماری تو او سال ؛ ماه رمضون افتاده بود وسط چله ی تابستون. اصلن ازآسمون آتیش می بارید. روزها داغ ؛ شبا هم شرجی. تو لین ما به جز ساسان اینا که بچه آ بودان نبودن هیشکی کولر نداشت. برا همین برق لینمون هیچ وخت نمی رفت. تازه...
-
قصه های مموش ( ۱۵ )
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 15:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ماه رمضون ( 1 ) نوشته مهرداد معماری دو روز مونده بود به ماه رمضون . بزرگای محل تو مچَد جمع شده بودنتا برا شبای ماه رمضون برنامه ریزی کنند. بوبای اسی هم جزوشون بود. ابی که بوباش کویت بود و به قولن چند ماهی یه بار پیداش می شد ، ساسان هم پدرش تو...
-
قصه های مموش ( 14 )
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 15:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دوچرخه ( 3) نوشته مهرداد معماری فکرشه بکنین با هفتصد و هشتاد تومن چه کارایی که نمیشه کرد. البته قرار نبود کار خاصی هم انجام بدیم چون هم مو که مموش باشم – چاکریم – و هم ابی و اسی و ساسان ؛ هر چار تایی مون تصمیمونه گرفته بودیم که بریم ته لین یک ؛...
-
قصه های مموش ( 13 )
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 15:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دوچرخه (2) نوشته مهرداد معماری عشق داشتن دوچرخه مثه یه خواب بود برام. از او خوابایی که وختی داری می بینیشون حس می کنی خوشبخت ترین آدم رو زمینی. اما چه فایده وختی پا میشی تا می بینی همه ی او خوشی ها خواب بودند! اما یی بار وضع فرق کرده بود. اگه هر...
-
قصه های مموش ( 12 )
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 17:13
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دوچرخه (1 ) نوشته : مهرداد معماری memari90@gmail.com بعد یی که پسر داییم که تو نیرو دریایی آبودان بود یه سینی سیب گلابیه یه جا صد تومن ازم خرید ؛ اوضاع به کلی تغییر کرد. البته مو از او آدمایی نبودم که تا پولدار میشدن انسانیتشونو زیر پا میذاشتنو...
-
قصه های مموش ۱۱
شنبه 19 تیرماه سال 1389 11:05
Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE سیب گلابی (2) بعد یی که تکو تنها تو آشپزخونه ی خونه مون ؛ سیب گلابیایه درست کردم با سینی رویی همی که از در خونه پا نهادم بیرون ننه مه دیدم که زنبیل به دست از ته کوچه داشت می اومد. امونش ندادم و پا نهادم به فرار! ننه م اگه می فهمید مو باز سیب گلابی درست کردم زنده م نمی...
-
قصه های مموش 10
شنبه 19 تیرماه سال 1389 11:02
Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE سیب گلابی ( 1 ) بعد یی که طیاره مون به طور کاملا مشکوک سقوط کرد ، با ابی و اسی و ساسان که بچه ی آبودان نبود ولی آقاش نهاده بودش پیش ما تا مثه ما آبودانی بشه و مرد ؛ تصمیم گرفتیم که یه طیاره دیگه درست کنیم. متاسفانه ساسان گفت پول مول تو دس و بالش نیست برا همین هم با بچه ها...
-
قصه های مموش ( 9)
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 01:26
ستاد بحران ( 2 ) memari90@gmail.com صبح کله ی سحر از خواب پاشی و ببینی طیاره ت تو هوا نباشه ستمه. مو حتم داشتم که کار کسیه. وگرنه طیاره های مو – مموش – چاکریم ؛ به هیچ رقمی سقوط نمی کنند. سه سوته خودمه رسوندم تو کوچه. ساعت چار و نیم صبح بود. یه فضای کاملا بحرانی. اسی و ابی هم اومدن . ازنظر مو یه جای کار ایراد داشت و...
-
قصه های مموش (8)
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 14:18
ستاد بحران ( 1 ) memari90@gmail.com او شب قرار نهاده بودم تا به خود صبح طیاره مو ؛ تو هوا نگه بدارم. سر شبی ننه م بهم گفت : مموش ! شیلنگه می کشی رو پشت بوم و آب پاشی می کنی. ما آبودانی ها هروقت می خواستیم رو پشت بوم بخوابیم بعد اذون مغرب پشت بومو آب پاشی می کردیم تا کاه گلا خنک بشن. آخ که چه بویی داشت بوی کاه گل....
-
قصه های مموش (7)
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 00:13
طیاره (2) Memari90@gmail.com برا طیاره هوا کردن چند تا شرط لازم بود. اول از همه یه پشت بوم. دوم ؛ یه طیاره که به دست یه آدم حرفه یی ساخته شده باشه. سوم ؛ باد شمال . چهارم ؛ لااقل 3 تا قرقره سفید نمره چهل. پنجم ؛ آدمش که بلد باشه طیاره رو هواکنه. شیشم ؛...شیشم...نه دیگه همو 5 تا بسه. مو و ابی و اسی و ساسان رو پشت بوم...
-
بچهی مردم - جلال آل احمد
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 10:56
خوب من چه میتوانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلیام بود، که طلاقم داده بود، و حاضر هم نشده بود بچه را بگیرد. اگر کس دیگری جای من بود، چه میکرد؟ خوب من هم میبایست زندگی میکردم. اگر این شوهرم هم طلاقم میداد، چه میکردم؟ ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم. یک...
-
بیژن و منیژه - ابوالقاسم توسی فردوسی
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 10:50
ثریا چون منیژه بر سر چاه دو چشم من بدو چون چشم بیژن کیخسرو روزی شادان بر تخت شاهنشهی نشسته و پس از شکست اکوان دیو و خونخواهی سیاوش جشنی شاهانه ترتیب داده بود. جام یاقوت پر می در دست داشت و به آواز چنگ گوش فرا داده بود. بزرگان و دلاوران گرداگردش را گرفته و همگی دل بر رامش و طرب نهاده بودند. همه بادﮤ خسروانی به دست همه...