.

.

خواستگاری های آینده

من خیلی قشنگم مگه نه؟
صدا : مبارکه ! مبارکه ! ماهیانه ما فراموش نشه. ( صدایه رفتگر شهرداری).
دختر : اه ... شما که دیشب ماهیانه گرفتین. چقدر پول می گیرین. حالا باشه! تو رو خدا گریه نکنین. چی عیدی بدم ؟ باشه. چون امشب یه شب خیلی بزرگه برایه من یه عیدی ناقابل( ده هزار تومن ) پیش ما دارین. فعلا برو خواستگار تو رو در خونه نبینن.
خلاصه پاسی از شب گذشته بود و همونطور که خونواده دختر داشتن ثانیه شماری می کردن ( سیصد و چهل و چهار هزارو چهار و پنج و شش و .... ) آقا پسر قصه ما دست تو دست ننه پیرش. اومدن.

مراسم خواستگاری :
پدر دختر : هه... هه .. هه خب! چه هوایه خوبی ! بله. خانوم یه دیس دیگه شیرینی بیار. مثلیکه این آقا تا حالا شیرینی نخوردن ! هه ... هه .. هه . آخ این چه حرکتی آقایه خواستگار. شوخی کردم. کجا می رین؟ خانوم در رو قفل کن. نزار فرار کنن.
دختر : بابا بابا ! از پنجره ! دارن می رن. بگیرش. مامان مامان. تو رو خدا نزار برن.و ... بعد از گذشت چند دقیقه.
خواستگار : آخ ننه از نفس افتادم. همه راه ها بسته است. آقا ما تسلیم شدیم. تسلیم.
مادر دختر : خب بریم. سر اصل مطلب . ببخشید پسر شما که سالم هستند ؟ کار که دارند ؟ شغل هعم دارند ؟ ماشین چی ؟ خونه چی ؟ درآمد ماهیانش چقدره ؟ مدرکشون که از سوپر فوق دکترا پایین تر نیست؟ مهریه دخترم باید شونصد هزار سکه باشه
مادر پسر : اوا خانوم سرمو خوردی ! چه تند تند حرف می زنی! شمرده شمرده سخن بگو. وای شما پسر منو نمی شناسین اینقدر خوبه. شما دخترتون خوبه ؟
مادر دختر : آره دخترم کلفت شماست. دختر منم خوبه. پسر شما هم خوبه ؟
مادر پسر : آره خوبه . همه چیش خوبه . شما چی ؟
مادر دختر : آره دختر ما هم خوبه .
مادر پسر : آره . هیچ کس نمی گه ماست من ترشه. بعد از گذشت چند دقیقه ....
پسر (خواستگار) : ننه کبریت داری؟ نداری ؟ چرا حرف نمی زنی. آخ پام . آییی ... ؟ چیه ؟ خب بگو کبریت نداری دیگه. الان از مادر دختر می پرسم. آخ ... نزن. اجازه ؟ اجازه ؟
مادر دختر : چیه دوماد گلم ؟ چی می خوای ؟ کبریت ؟ اوا کبریت برایه چی می خواین ؟ ...
مادر پسر : هه ههه ههه. هیچی. اگه کبریت دارین بدین پسرم می خواد یه نخ سیگار بکشه.
مادر دختر : چی سیگار ؟ پس پسر شما معتاد هم هستند ؟
مادر پسر : راستشو بخواین معتاد معتاد که نیست. فقط دو شییشه سگی و ... زده. می گه بعد از شراب سیگار خیلی می چسبه ؟
مادر دختر : عجب ! پس پسر شما مشروب خوار هم هستند !
مادر پسر : حقیقتشو بخواین همیشه که شراب نمی خوره. خیلی عصبانی بود می خواست ما رو بگیره بزنه. ما هم بهش گفتیم شرابشو بخوره تا یه مقدار راحت بشه.
مادر دختر : ا... پس پسر شما دست بزن هم داره ؟
مادر پسر : دست بزن که نه ! فقط تو قمار بازی با دوستاش باخته بوده خیلی عصبانی بود.
مادر دختر : جالبه پسر شما قمار بازی هم بلده ؟
مادر پسر : راستش قمار بازی رو که درست حسابی بلد نیست. همش سرش کلاه می زارن. از وقتی افتاد زندان قمار بازی رو دست و پا شکسته یاد گرفت ؟
مادر دختر: به به به . پس آقا پسر شما زندون هم رفتند؟
مادر پسر : والا ... همش تقصیر این زن دومش بود که تابلوش کرد. وگرنه محال بود پسر من دست این گربه هایه نظامی بیفته. سرش به کار خودش بود. کلی مشتری داشت. روزی پنجاه هزار تومن خورد خورد تریاک می فروخت.
مادر دختر : تریا ک فروشی ؟ ...عجب! درست شنیدم پسر شما زن هم دارن؟ چند تا ؟ دو تا ؟ 
مادر پسر : چرا دو تا ؟ 
- مادر دختر : پس چند تا ؟ 
-مادر پسر : 0 تا ! 
- مادر دختر : چرا 0 تا ؟
مادر پسر : اه ... چه سوالی می کنین. قبلا 4 تا داشت از وقتی که زناش فهمیدن . که اونا تنها نیستن. همشونو کشت.
مادر دختر : یعنی پسر شما قاتل هم هستند ؟
مادر پسر : راستش همش تقصیر خودشون بود. الان هم پلیس در به در دنبالشه. حداقل مجازاتش اعدامه.
مادر دختر : واقعا ؟ دخترم اون شماره 110 رو بگیر. 
نویسنده : ای بابا مادر دختر 110 برایه چی ؟ این فقط یه داستانه . بزار دخترت خوشبخت بشه. سریع تاریخ عقد و عروسی رو مشخص کنین. داستان تموم شه بره. اینقدر هم مادر پسر رو سوال پیچ نکنین .
مادر پسر : دستت درد نکنه نویسنده جان. نمی شه این 110 رو پاک کنی از تو داستان خیلی ترسناکه؟
مادر دختر : خب. پس مبارکه دیگه ... شیرینی بخوریم.
مادر پسر : نخیر خانوم چی چیو مبارکه ؟ ما هنوز دختر شما رو نپسندیدیم. خب پسرم. دختره قشنگه ؟
پسر : اوووووووووم. ام . یه مقدار دماغش تو آفسایده .
مادر پسر : راست می گی ها چرا خودم نفهمیدم. پاشو بریم. پاشو ... اینم شد دختر ؟ دماغش شبیه گوش کوبه .
نویسنده : مادر پسر تو رو خدا از این زشتیه دختر گذشت کنین. من قول دادم داستان با خوبی و خوشی تموم بشه. (110 که یادته )
مادر پسر : حیف که مجبورم. قبوله !
مادر دختر : دخترم اشکاتو پاک کن..... پایان 
قصه تموم شد. دیگه برین بخوابین. چیه چرا گریه می کنین ؟ خیلی رومانتیک بود نه ؟
دختر : آقایه نویسنده شما که منو بدبخت کردین! حالتونو می گیرم.
ای بابا داستان که تموم شد شما چه جوری اومدین . دختر جان بی خیال دیگه این فقط یه داستان بود. اینا کیه با خودت آوردی ؟ داداشات ؟ اما تو که داداش نداشتی ؟ آی ... آی ... کمک .... خواننده ها کمکم کنین.
سعید زاهدی
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد