.

.

قصه های مموش (1)

یه ذره نسیم
نوشته مهرداد معماری
memari90@gmail.com
ووی که حال آدم میاد سر جاش وختی یاد او قدیما می افته.
اَی تف به یی ..... نه نه! اصلن برا چی هِی باید یاد قدیما باشیم. هم مو می دونم و هم تو که خیلی ها حتی حاضر نیستن یادشون بیاد دیروز چی خوردن، چه برسه به یی که بخوان یادِ قدیما بیفتن! ولی قراره یکی دو کلمه حرف بنویسم و شما بخونین: یه ذره نسیم.
هوا که شرجی می شد آب شط می شد عینهو آینه. صافِ صاف. یعنی جانِ خودم آدمه حالی به حالی می کرد که شیرجه بزنه وسط آب. اونم چه آبی. شیرین. خنک. تمیز. نه مثه حالا که بو گند نفت میده و گازوئیل و هزار رقم گند و (!!!) دیگه.
مو بودم و اسی و ابی و ساسان. لابد می گین چه طور دو تا از دوستام ابی و اسی بودن اما او یکی دیگه ساسان؟ اینکه چرا به ساسان، ساسان می گفتیم و بر خلاف رسم دیرینه جفت پا نرفته بودیم تو اسمش و برگردیم برا خاطر یی بود که ساسان بچه ی آبودان نبود. بچه های آبودان همه سه تا اسم دارن. یکی ش تو شناسنامه شونه. یکی ش تو خونه. یکی ش هم تو کوچه.
آقا اصلن بی خیال، بر می گردیم تو شط. هوا شرجی بود و آب عین کف دس. ماهی کوچیکا هم هی می اومدن رو آب و هی قوس می کردن. مو و ابی و اسی و ساسان لب شط لخت شدیم و با او شورت های پاچه دار ننه دوزمون شیرجه زدیم تو آب. اِ راستی ساسان شورتش با ما فرق داشت. او مایو پاش بود. ایقد بهش می خندیدیم!
آخه خودمونیم مگه شط استخره که با مایو بری توش؟ شرت شط، فقط پاچه دارِ دور کشی.
همین که تنمونو زدیم به آب یک لرزی افتاد به جونمون که انگار حس جک تو تایتانیک! ساسان اولین کسی بود که لرز افتاد تو جونش.
از شما چه پنهون خیلی سوسول بود! اصلن برا اینکه سوسول بود بوباش تاکید کرده بود با ما بگرده تا مثه ما بچه های شط بشه و آبادانی!
فایده نداشت‏ آب بدجوری سرد بود. البته نه مو‏ نه ابی و نه اسی به رومون نمی آوردیم که داریم یخ می زنیم. خودتون بهتر می فهمین‏ افت کلاس داشت. برا همین به بچه ها گفتم: بچه ها بریم ماهیگیری؟ بچه ها هم از خدا خواسته سه سوته از آبِ سرد شط خودشونه نجات دادن. مو آخرین نفری بودم که از آب زدم بیرون. واقعا عجیب بود تابستون و یی همه سرما تو آب. از آب که اومدیم بیرون هموطور که تموم هیکلمون خیس بود لباسامونو پوشیدیم و د بدو طرفِ خونه که قلابامونو ورداریم. ساسان که هیچ‏، مو و ابی و اسی قلابامونو از خونه ورداشتیم و راه افتادیم طرف نون بایی. یه چونه خمیر برداشتیم و (فک کنم پولش هم دادیم) راه افتادیم تا رسیدیم به شط. همه ش تو راه فکر می کردیم که حالا چقدر ماهی می گیریم. ابی گفت هر چی گرفتم برا ساسان. آخه ساسان درسش خوب بود و پول توجیبی ولمی از ننه ش می گرفت.
ادامه دارد....به زودی زود