.

.

قصه های مموش (6)

طیاره (1)

نوشته مهرداد معماری
memari90@gmail.com
همه چی آماده بود.سریشو که ساسان پولشه داده بود. جاروف و کاغذ الگو هم که ابی و اسی آورده بودن. با 3 تا قرقره یی که ساسان از خونه کش رفته بود فقط مونده بود دستای هنرمند مموش – چاکرتیم – که طیاره یی بسازه تو خوزستان که سهله حتی تو آبودان لنگه نداشته باشه.
اما یه حس غریبی همو وقت اومد سراغم. یه حسی شبیه .. اصلن ولش کن. ساعت حول و حوش 6 عصر بود و تا غروب آفتاب یه دوساعتی بیشتر وخت نداشتیم. مومطمئن بودم همو وخت ؛ همه ی آبودان از رو پشت بوماشون داشتن مونه نگاه می کردن تا یاد بگیرن طیاره درست کردنو! 
وخت کم بود ( اینه تا حالا چن دفه ن هی دارم میگم) به ابی گفتم زودی می پری خونه تونو یه کاسه آب میاری برا سریشا با یه قیچی برا بریدن کاغذا. یه نگاهی به اسی انداختم خودش فهمید که باید بره فرمون.بهش گفتم : کا اسی 3 شماره یی میری خونه تون و او چاقوییه میاری که ننه ت باهاش ماهی پاک می کنه. یه وخت نری چاقوی سبزی خردکنی بیاریا . بدو برو که آفتاب نشست. ساسان که ظهری خار تو پاش رفته بود نیم خیز کرد که بره پی فرمون ؛ آروم نگاش کردمو گفتم: بوبا دمت گرم. بچه های آبودان غریب نوازن. تو فقط همینجا بشین برا خودت سی کن چه جوری طیاره درست میشه.
قبلا هم گفته بودم که ساسان بچه آبودان نبود و بوباش برا اینکه حس و حال آبودانی به بچه ش بده به مو گفته بود : "مموش ! ساسانه می سپرم به خودت تا ازش یه آبادانی مرد بسازی. درست مثه خودت ."
همین که اومدم بگم پس چی شد....سر و کله ی ابی و اسی پیدا شد. چیزایی که خواسته بودمو آورده بودن. یه نگاه به آسمون انداختم تا ببینم چقد وخت دارم. باید عجله می کردم. به بچه ها اجازه دادم که طبق دستور مو و با نظارت خودم کاغذا رو ببرن برا دُمو گوش طیاره. عمرا اگه میذاشتم کسی دس به سر طیاره بزاره. همو وقت یه حس عجیبی بهم دس داد ؛ حسی مثه اوس رسول تو میکانیکی سر خیابون که اصلا نمیذاشت شاگرداش به موتور ماشین ها دس بزنند.
توهمی فکرا بودم که ابی بهم گفت : ویل ! به چی داری فکر می کنی؟ راسـی یادم رفت بگم که بچه های لینمون بعد یی که کلاس سوم و خونده بودن به مو می گفتن " ویل بر رایت " همو دو تا برادرایی که عشق پرواز داشتنو بالاخره هم هواپیما رو اختراع کرده بودن. حق با ابی بود ، برا یه آن خشکم زده بود و داشتم به آسمونی فکر می کردم که او شب قراره طیاره ی مو تا خود سقفش بره و همونجا تابه صبح جا خوش کنه.
طیاره درست شد . براش گوشای شلال نهادم. دمبش هم دایره دایره یی ؛ یه تیکه پارچه چیت هم از پایین شلوار اسی بریدمو به پایین دمب طیاره گره زدم تا یه وقت ملقی نشه. میزونشه بستمو به بچه ها  گفتم بریم رو پشت بوم خونه ی ما تا هواش کنیم.
هنوز ادامه داره....

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد