.

.

قصه های مموش (5)

سریش 2
نویسنده: مهرداد معماری
memari90@gmail.com
ساعت یک و نیم ظهر بود که خودمونو رسوندیم به عطاری شاهمراد و با در بسته ش روبرو شدیم. خب حق هم داشت .آخه تو اون لنگ ظهری که جز مو و ابی و اسی و ساسان پرنده هم تو آبودان پر نمی زد چه توقعی می شد از عطاری شاهمراد داشت که باز باشه. ساسان هنوز به خاطر خاری که تو پاش رفته بود درد می کشید و رو کول اسی سوار بود. اسی و ابی از در پالاشگاه تا اونجا ساسانو کول کرده بودن و حالا نوبتی هم اگه بود نوبت مو بود تا اونو به در خونه ش برسونم. ساسان بچه ی آبودان نبود و اضافه وزن داشت. کول کردنش کار هر کسی نبود . از در پالاشگاه تا عطاری شاهمراد راه دوری نبود اما از عطاری تا خونه مون که کارون بود لین 13 روبروی شاملو خیلی راه بود . بچه ها هر چی اصرار کردن که باز هم ساسانو کول کنند قبول نکردم. باز دوباره یه حسی سراغم اومد . البته این حس تا همین چن دیقه پیش هم بهم دس داده بود. " سوپرمن ". ها درست شنیدین ؛ سوپرمن.
بچه ها تو کوچه اسم های زیادی رو مو نهاده بودن. سوپر من فقط یکیشون بود. بعضی وختا تو کوچه بهم می گفتن " جیم وست " بعضی ها هم که دیده بودن از دیوار راست می تونم برم بالا بهم می گفتن " اسپایدر من " خلاصه اسم های زیادی داشتم اما تو او وضع هیچی مثه سوپرمن بهم نمی چسبید. ولی از اونجایی که سوپر من هم گشنه ش می شد بدجوری گشنه م بود. بچه ها اینو می فهمیدن و حال و روزمه درک می کردن. تازه از اینا هم که بگذریم او روز روز طیاره بود. روزایی که باد شمال میومد و هوا هم صاف بود تو آبودان طیاره بود که هوا می شد. بچه های آبودان خوراکشون طیاره بازی بود . راضی شدم اسی و ابی ؛ ساسانو نوبتی بکشنش تا کارون. بدبخت ساسان کف پاش خار رفته بود حالا هم باید مثه گوسفند زیر چلشه می گرفتن و تا خود سر لین 13 کارون ؛ پیش صندوق سازی جاج فدایی می کشیدنش. تو راه که داشتیم می رفتیم ساسان گفت خوب شدم و می تونم خودم به تنهایی راه برم. اما دوستی و رفاقت اجازه نمی داد بزاریم درد بکشه! و دوباره کشیدیمش.
به هر بدبختی یی بود رسیدیم به سر کوچه. خونه ساسان اینا از یی آجرسرخا بود. نهادیمش در خونه شونو قرار نهادیم ساعت 5 دم نونوایی شاطر ممد.بعد هم هرکدوممون رفتیم خونه ی خودمون.
سر ساعت 5 هر چهار تایی مون سر قرارحاضر بودیم. بچه های آبودان سرشون بره قرارشون نمی ره .کارمون مشخص بود . رفتن به عطاری شاهمراد و خرید سریش برا طیاره. اسی گفت بیاین مسابقه بدیم کی زودتر می رسه . مو خندیدم. خودش فهمید چه غلطی کرده. همه می دونستن که مو مثه جت می دووم! تازه از این هم که بگذریم بدبخت ساسان خار تو پاش بود و نمی تونس مسابقه دو بده. یی بود که پیشنهاد اسی ناجوانمردانه تشخیص داده شد.از سر کوچه مون تا عطاری شاهمراد همه ش ده دیقه هم نبود! مثه باد خودمونو رسوندیم دم در دکون شاهمراد. مو اول از همه رسیدم. منتظر موندیم تا ساسان هم خودشه برسونه ؛ چون پول پیش او بود!
سریشو خریدیم 5 زار. حالا باید تندی خودمونو می رسوندیم خونه تا طیاره مونو بسازیم. ابی رفت خونه شون یه جاروف کهنه آوردو ابی هم یه ورق کاغذ الگو از او قهو ه یی هاش. ساسان هم لنگون لنگون رفت و با خودش3 تا قرقره آورد. فقط می موند مو که طیاره رو بسازم.
بازم ادامه داره کا ......

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد